منتظران آقا(عج)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۳، ۰۰:۰۹ - س
    سلام

?ک? از ارگان ها? نظام? دنبال ن?روها? فن?- مهندس? بود.مصطف? داوطلب

شد و رفت. رو? سوخت موشک کار م? کردند. بعض? از آن ها?? که آنجا

بودند، تخصص نداشتند. روش ها?? که به کار م?بردند، غ?ر علم? بود. مصطف?

باهاشان بحث م? کرد.کوتاه نم? آمد. رئ?س و مسئول هم نم? شناخت. به

شان م? گفت:" مثل زمان جنگ جهان? دوم کار م?کن?د."

م? د?د که ب?ت المال را هدر م? دهند. جلو?شان م? ا?ستاد. به ?ک سال

نکش?د زد ب?رون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بالاخره جمع شد?م و?ک گروه درست کرد?م. م? خواست?م تو? بس?ج دانشگاه

کار علم? کن?م. قرار شد هرکس توانست از ?ک سازمان پروژه بگ?رد، ب?اورد تو?

گروه.

مصطف? دوست? داشت که شده بود مشاور فرمانده ? مهمات ساز?.

هماهنگ کرد و رفت?م پ?ش فرمانده. تازه آن موقع فهم?دم عجب اعتماد به

نفس? دارد مصطف?. هرچه را فرمانده م?گفت "ساخته ا?م"، م? گفت "ماهم

م? ساز?م؛ م? تون?م بساز?م"

قبلا کارها?? کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نم? زدم، ول? مصطف?

مدام اطلاعات رو م? کرد. فرمانده عکس ?ک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته

بودند. مصطف? گفت:" از ا?ن تفنگ ها? ام_16 آمر?کا??ه؟"

به فرمانده بر خورد. گفت:" نه خودمون ساخت?م"

ماشه ? تفنگ مشکل داشت. رو? رگبار که م? گذاشتند، داغ م? کرد و از کار

م? افتاد. دنبال ا?ن بودند برا?ش ماشه بسازند؛ با ?ک آل?اژ سبک پل?مر? که

مقاومت حرارت? اش اش بالا باشد، اما هنوز به نت?جه نرس?ده بودند. مصطف?

 تند گفت:" آقا ما م?ساز?م"

فرمانده کپ کرده بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۴
سرباز گمنام

خشک شدن دست نوازنده

محمد بن ریان نقل می کند : مامون برای رسیدن به هدفش (بدنام کردن حضرت امام جواد(ع) ) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد(ع) به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت .
به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع)، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند .مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند .کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد .
در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند وصوتی خوش داشت و عود می نواخت وجود داشت . وی به مامون گفت من توان آنرا دارم که نقشه ات را - وادار کردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم .
از اینرو در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامیکه مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد (ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون " از خدا بترس ای ریش بلند . دست مخارق از حرکت ایستاد ، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد. 
روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد . مخارق پاسخ داد چون امام جواد(ع) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .
الکافی ،ج1،ص 494 - اثبات الهداة ،ج3 ،ص332 - مدینة المعاجز ،ج7 ،ص 303 - حلیة الابرار ،ج4،ص565 - الوافی ،ج3،ص 828 - المناقب ،ج4 ،ص396 - البحار ،ج50،ص61 

امام جواد عل?ه‏السلام:

کس? که فرمان هوا? نفس خو?ش را م?‏برد، در حق?قت آرزو? دشمنش را بر م?‏آورد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهادت نهم?ن امام ش?ع?ان، امام جواد(ع) ، را به شما عز?زان تسل?ت م? گو?م.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۸
سرباز گمنام

 از حرم امام رضا (ع) آمد?م ب?رون. ن?مه شب بود؛ زمستان. هوا عج?ب سرد بود.

پ?رمرد م? رفت سمت حرم.

_سلام حاج?!

جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب تو? چشمها?ش جمع

شده بود. مصطف? شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پ?رمرد.

_ حاج آقا! التماس دعا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس خوان و نمره بگ?ر نبود، اما سرش درد م? کرد برا? کارها? عمل? و

آزما?شگاه?. سال سوم دانشگاه همراه هم رفت?م پ?ش معاون دانشجو??

دانشکده، پروژه بگ?ر?م. قبول کرد. ?ک پروژه به مان داد درباره ? فشارها?

پل?مر?. شب و روز تو? آزما?شگاه بود?م. کار سخت بود. من نتوانستم ادامه

 بدهم، اما مصطف? پا? کار ماند و تمامش کرد. نت?جه ? کارش شد ?ک مقاله

? علم?- پژوهش?.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اذان را گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برا? نماز. برگشتم، مصطف? هنوز

ن?امده بود. مثل هم?شه کله اش را کرده بود تو? جامهر? و مهرها را ز?ر و رو

 کرد، فوت کرد و ?ک? را داد دستم. گفتم:" ا?ن چ?ه؟"

بشکن زد ، گفت:" ا?ن مهر کربلاست. بگ?ر حالش رو ببر."

خ?ل? وقت ها رو? مهر ها ننوشته بود" تربت کربلا"

م? گفتم:" از کجا فهم?د? مال کربلاست؟"

م? گفت:" مهر کربلا از ق?افش پ?داست."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۴۱
سرباز گمنام

از آن بچه ها? شب امتحان? بود. کنکور را هم هم?ن طور خواند.از سر امتحان کنکور که آمد،

 گفت:" رتبه م سه رقم? م?شه، فقط هم مهندس? ش?م? شر?ف."

هم?ن هم شد؛ 729، مهندس? ش?م? شر?ف.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وسط اردو? بازد?د از مناطق جنگ?، بازد?د علم? جور کرده بودند؛ بازد?د علم? سد

 کرخه.مهندس سد برا? بچه ها حرف م? زد.مثلا بچه ها? دانشگاه شر?ف بودند؛شلوغ

 م?کردند ، الک? صلوات م? فرستادند، دست آخر هم ?ک? س?گارت انداخت. همه ترک?دند از

 خنده. جلسه بهم ر?خت. ب?شتر بچه ها که دنبال بهانه بودند،ول کردند و رفتند.مصطف? تا آخر

 ا?ستاد. شش دانگ حواسش به حرف ها? مهندس بود، گوش م? داد و سوال م? پرس?د.

 به قول بچه ها "جد? گرفته بود"

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آمده بود?م اردو? جنوب.مگر ب? خ?ال م?شد.بچه ها همه تو? سوله خواب?ده بودند، ول?

 مصطف? ول کن نبود.از اول اردو بند کرده بود که " الآن وظ?فه ? ما چ?ه؟چطور? م?شه

 فضا? جنگ رو تو? زندگ? الآنمون ب?ار?م؟ الآن هم مثل اون موقع زندگ? کن?م؟ اون موقع ها

 شما چ? کار م? کرد?د؟ بچه هاتون چ? کار م? کردن که شه?د شدن؟"

خوابم گرفته بود. گفتم :" ولم کن مصطف?. الآن خوابم م? آد. بر?م بخواب?م، فردا م? ش?ن?م

 حرف م? زن?م."

فکر م? کردم لابد فردا که ب?ا?د، ?ادش م? رود.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۳
سرباز گمنام

نصف شب بود، از مراسم فاطم?ه برگشته بود?م. ماش?ن نبود مصطف? برود خانه.پررنده پر

 نم? زد.رفت?م خانه ? ما.مادرم پشت? در را انداخته بود.دلمان ن?امد در بزن?م. گفتم:" ب?ا به

 خاطر حضرت زهرا(س) امشب ب?دار بمون?م."

رفت?م، نشست?م رو? ن?مکت پارک.

***

ن?م ساعت نشده گرفتندمان.فکر کردند معتاد?م، بردندمان کلانتر?. مصطف? گ?ر داده بود به

 افسر کلانتر?، م? گفت:" آقا، بذار?ن شب بمون?م هم?ن جا!"

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رفته بود?م کتاب بگ?ر?م. کتابخانه ? مدرسه دست بچه ها? بس?ج بود؛ بامرام بودند. خ?ل?

 زود رف?ق شد?م.

س?زده آبان اسم مارا هم نوشتند برا? رژه. لباس بس?ج? به مان دادند. بزرگ بود برا?مان.

 کوچک کرد?م تا اندازه شد. اسلحه هم به مان دادند. د?گر تمام زندگ?مان شد جنگ و شهادت،

 حال و هوا?? داشت?م؛ افسوس م? خورد?م که کاش ماهم زمان جنگ بود?م، جبهه م?

 رفت?م و شه?د م? شد?م.

***

برا? کنکور رفت?م جزوه ها? رزمندگان خر?د?م؛ به عشق رزمنده ها.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۴
سرباز گمنام

تو? کلاس همه قد کش?ده بودند، جز ما دونفر. چقدر وسط ح?اط مدرسه بسکتبال باز? کرد?م که قدمان بلند شود؛ نم? شد.

***

اول?ن سال? بود که روزه م? گرفت?م. مصطف? از کجا ?اد گرفته بود نماز شب بخواند ، نم? دانم، به من هم ?اد داد.قرار گذاشت?م نماز شب بخوان?م و برا? هم دعا کن?م. قبل از سحر? بلند م? شد?م، نماز شب م? خواند?م و آرزو م? کرد?م قد بکش?م. من برا? مصطف? دعا م? کردم و مصطف? برا? من.

***

مصطف? قد کش?د؛ ?ک سروگردن از همه ? ما بالاتر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تابستان بود؛ سال سوم دب?رستان. سه شنبه صبح ها م? رفت?م مسجد مهد?ه همدان؛ ز?ارت عاشورا.فکر م? کرد?م هر کس ب?شتر اشک بر?زد، خوشبخت تر است. اگر ?ک روز کم گر?ه م? کرد?م، تا فردا از غصه دق م? کرد?م. مصطف? بعض? وقت ها م? گفت:"تو نم? ذار? من گر?ه ام بگ?ره ، ب?ا از هم جدا بش?ن?م."

م? رفت ?ک گوشه م? نشست و به قول مداح ها برا? خودش نمک? گر?ه م? کرد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۰
سرباز گمنام
در فض?لت ا?ن نماز:

هر که آن را بجا آورد:1- توبه اش مقبول و گناهش آمرز?ده شود 

2-خصماء او در روز ق?امت از او راض? شوند 

3- با ا?مان بم?رد و د?نش گرفته نشود 

4- قبرش گشاده و نوران? گردد 

5- والد?نش از او راض? گردند 

6- مغفرت شامل حال والد?ن و ذر?ه ? او گردد 

7- توسعه ? رزق پ?دا کند 

8- ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند و به آسان? جان او ب?رون شود.

ک?ف?ت نماز:

در روز ?کشنبه غسل کند و وضو بگ?رد

چهار رکعت نماز گزارد

در هر رکعت ?ک مرتبه حمد، سه مرتبه توح?د، ?ک مرتبه معوذت?ن(سوره ? فلق و ناس)

پس از نماز هفتاد مرتبه استغفار کند

پس از استغفار بگو?د:

لاحول ولا قوه الا بالله العل? العظ?م پس بگو?د: ?اعز?ز و ?اغفار، اغفرل? ذنوب? و ذنوب جم?ع المؤمن?ن و المؤمنات، فانه لا ?غفر الذنوب الا انت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع: مفات?ح الجنان

+التماس دعا

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۲
سرباز گمنام

بچه را گذاشتند بغلش. تو? چشمها?ش زل زد.

-چشم ها? ا?ن بچه نشون م? ده که مرد بزرگ? م? شه.

دو سال بعد کردستان ترکش خورد.بدنش ه?چ وقت بر نگشت.

v    ***

مصطف? هم?شه عاشق عمو ابوالحسن بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از در مدرسه آمد تو.رفتم طرفش.دست دادم. پوستش زبر بود، مثل هم?شه.

v     ***

درس و باز? مان که تمام م? شد، م? رفت پا? م?ن? بوس کمک پدرش.همه کار م? کرد؛ از پنچر گ?ر? تا جارو کردن کف م?ن? بوس. تک پسر بود ول? لوس بارش ن?اورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دب?رستان، سال اول، نفر? سه چهارتا تجد?د آورد?م. سال دوم رفت?م رشته ? ر?اض?.افتاد?م دنبال درس.مسئله ها? جبر،مثلثلات و هندسه را که کس? تو? کلاس از پسشان برنم? آمد، حل م? کرد?م. صبح اول وقت قرار م? گذاشت?م م? آمد?م مدرسه، ?ک مسئله ? سخت را م? گذاشت?م وسط، هر کس? که زودتر ابتکار م? زد و به جواب م? رس?د، برنده بود. حال? به مان م? داد.درس ها? د?گرمان مثل تار?خ و ادب?ات ز?اد خوب نبود، ول? تو? درس ها? فکر? و ابتکار? هم?شه نمره ? اول کلاس بود?م. مصطف? ک?ف? م? کرد وقت? ?ک مسئله را از  دو راه حل م? کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۳۶
سرباز گمنام
مصطف? هنوز پسربچه بود که جنگ تمام شد، اما عشق مردان جنگ رد? در زندگ? اش گذاشت سرخ؛ از جنس پا?دار?. غ?ر از?ن ها، مصطف? ?ک جوان امروز? بود: در دانشگاه شر?ف درس خواند، زن وبچه و زندگ? اش را دوست داشت، خوش ت?پ م? گشت،ماش?ن خوب سوار م? شد و اهل سرعت و ه?جان بود. بعد از دانشگاه برا? کار رفت سازمان انرژ? اتم?. از پست کارشناس شروع کرد ووقت? که شه?د شد، معاون بازرگان? سا?ت نطنز بود.

تولد: 17/6/1358، همدان

شهادت: 21/10/1390،تهران

سمت: معاون بازرگان? سا?ت نطنز

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۹
سرباز گمنام

چند سال پ?ش در ?ک روز گرم تابستان،پسرکوچک? باعجله لباسها?ش را در آورد و خنده کنان داخل در?اچه ش?رجه رفت.

مادرش از پنجره نگاهش م? کردو از شاد? کودکش لذت م? برد.ناگهان مادر،تمساح? را د?د که به سو? پسرش شنا م? کرد.

وحشت زده به سمت در?اچه دو?د و با فر?اد پسرش راصدازد.پسرک سرش را برگرداند، ول? د?گر د?ر شده بود.

تمساح با ?ک چرخش پاها? کودک را گرفت تا ز?ر آب بکشد، اما مادر هم از راه رس?د و بازو? پسرش را گرفت.تمساح پسر را با قدرت به ز?ر آب م? کش?د ول? عشق مادر آن قدر ز?اد بود که نم? گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.

کشاورز? که درحال عبور از آن حوال? بود، صدا? فر?اد مادر راشن?د،به طرف آنها دو?د وباچنگک محکم بر سر تمساح زد و اورا فرار? داد.

پسر را سر?ع به ب?مارستان رساندند.دوماه گذشت تا پسر بهبود پ?دا کند.پاها?ش با آرواره ها? تمساح سوراخ سوراخ شده بود.

خبرنگار? که با کودک مصاحبه م? کرد از او خواست تا جا? زخم ها?ش را به او نشان دهد.

پسر شلوارش را کنارزد و با ناراحت? زخم هارا نشان داد؛ سپس باغرور بازوها?ش را نشان داد که جا? زخم ناخن ها? مادرش رو? آن مانده بود و گفت:" ا?ن زخم ها را دوست دارم، ا?ن ها خراش ها? عشق مادرم هستند."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گاه? مثل ?ک کودک قدرشناس،خراش ها? عشق خداوند را به خودت نشان بده، خواه? د?د چقدر دوست داشتن? هستند.

برگرفته از کتاب"تلنگر"

+خدا?ا...

منوببخش اگه بچگ? کردم و نفهم?دم مفهوم ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۴۴
سرباز گمنام

 

 به گوش دل ندا آمد، که ?ار دلربا آمد .... به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده،‌ بشد در ماه ذ?قعده ... که آمد بهتر?ن بنده، رضا آمد ، رضا آمد
 

امام رضا-ع فرمودند: با?د هر?ک از شماها امر به معروف و نه? از منکر نما??د، وگرنه
شرورتر?ن افراد بر شما تسلط ?افته و آنچه که خوبان شما،

دعا و نفر?ن کنند مستجاب نخواهد شد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ولادت باسعادت هشتم?ن اختر تابناک امامت و ولا?ت رو به همه ? شما مهد? ?اوران عز?ز تبر?ک م?گم!

ام?دوارم که بهتر?ن ع?د? رو از آقابگ?ر?د!

و ام?دوارم برات کربلا...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۸
سرباز گمنام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۵۳
سرباز گمنام

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۱۱
سرباز گمنام
مپندار که تنها عاشورائ?ان را بدان بلا آزموده اند و لا غ?ر...

صحرا? بلا به وسعت همه ? تار?خ است...

ا? دل چه م? کن?؟

                    م?مان? ?ا م?رو?؟

داد از آن اخت?ار که تورا از حس?ن(ع) جداکند...!

س?د مرتض? آو?ن?

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۰
سرباز گمنام
به جان پاک تو ا? دختر امام ، سلام
به هر زمان و مکان و به هر مقام ، سلام
تو?? که شاه خراسان بود برادرت
بر آن مقام رف?ع و بر ا?ن مقام ، سلام
.
.
ا? روح محبت که به قم قائمه ا?
?ادآور زهد و عفت فاطمه ا?
معصومه و خواهر محبوب رضا
او عالم اهل ب?ت و تو عالمه ا?
.
.
ا? همه آسمان شده ، خ?ره‌ به هر نگاه تو
چشم رضا ستاره شد ، مانده کنارِ ماه تو
لشگرِ حور?ان بب?ن ، برگِ خزانِ مقدمت
آمده‌ تا که بال خود ، فرش کند به راه تو
.
.
ا?ن زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفر?نش زهرا? اطهر است
تکرار آفر?نش افلاک بر زم?ن
تکرار آفر?نش عرش مصور است
.
.
دخترم با تو سخن م? گو?م
زندگ? در نگهم گلزار?ست
و تو با قامت چون ن?لوفر ، شاخه ? پر گل ا?ن گلزار?
من به چشمان تو ?ک خرمن گل م? ب?نم
گل عفت ، گل صد رنگ ام?د
گل فردا? بزرگ ، گل فردا? سپ?د
چشم تو آ?نه ? روشن فردا? من است
گل چو پژمرده شود جا? ندارد در باغ
کس نگ?رد ز گل مرده سراغ
دخترم با تو سخن م? گو?م
د?ده بگشا? و در اند?شه گل چ?نان باش
همه گل چ?ن گل امروزند
همه هست? سوزند
کس به فردا? گل باغ نم? اند?شد
آنکه گرد همه گل ها به هوس م? چرخد
بلبل عاشق ن?ست
بلکه گلچ?ن س?ه کردار?ست
که سراس?مه دود در پ? گل ها? لط?ف
تا ?ک? لحظه به چنگ آرد و ر?زد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شاداب? ‏
به ره باد مرو !!!
غافل از باد مشو
ا? گل صدپر من
همه گوهر شکنند
د?و ک? ارزش گوهر داند ؟
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دن?ا? من?
دل به لبخند حرام? مسپار ، دزد را دوست مخوان !
چشم ام?د به ابل?س مدار
ا? گوهر تابنده ب? مانند
خو?ش را خار مب?ن
آر? ا? دخترکم
ا? سراپا الماس ، از حرام? بهراس …
ق?مت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
( مهد? سه?ل? )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ا?شالله که حضرت معصومه (س) خودشون دست همه ? دخترا رو بگ?رن و برا? عاقبت بخ?ر?شون دعاکنند!

به خصوص تو که خودت م?دون?...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۱
سرباز گمنام