منتظران آقا(عج)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۳، ۰۰:۰۹ - س
    سلام

قسمت 11و12و13 (شه?د احمد? روشن)

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

 از حرم امام رضا (ع) آمد?م ب?رون. ن?مه شب بود؛ زمستان. هوا عج?ب سرد بود.

پ?رمرد م? رفت سمت حرم.

_سلام حاج?!

جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب تو? چشمها?ش جمع

شده بود. مصطف? شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پ?رمرد.

_ حاج آقا! التماس دعا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس خوان و نمره بگ?ر نبود، اما سرش درد م? کرد برا? کارها? عمل? و

آزما?شگاه?. سال سوم دانشگاه همراه هم رفت?م پ?ش معاون دانشجو??

دانشکده، پروژه بگ?ر?م. قبول کرد. ?ک پروژه به مان داد درباره ? فشارها?

پل?مر?. شب و روز تو? آزما?شگاه بود?م. کار سخت بود. من نتوانستم ادامه

 بدهم، اما مصطف? پا? کار ماند و تمامش کرد. نت?جه ? کارش شد ?ک مقاله

? علم?- پژوهش?.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اذان را گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برا? نماز. برگشتم، مصطف? هنوز

ن?امده بود. مثل هم?شه کله اش را کرده بود تو? جامهر? و مهرها را ز?ر و رو

 کرد، فوت کرد و ?ک? را داد دستم. گفتم:" ا?ن چ?ه؟"

بشکن زد ، گفت:" ا?ن مهر کربلاست. بگ?ر حالش رو ببر."

خ?ل? وقت ها رو? مهر ها ننوشته بود" تربت کربلا"

م? گفتم:" از کجا فهم?د? مال کربلاست؟"

م? گفت:" مهر کربلا از ق?افش پ?داست."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۰
سرباز گمنام

نظرات  (۱)

قشنگ بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">