منتظران آقا(عج)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۳، ۰۰:۰۹ - س
    سلام

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

این روزها چه روزهای باعظمتی است:

موسی به طورمیرود

وفاطمه(س) به خانه علی(ع)

ابراهیم بااسماعیل به قربانگاه

محمد(ص) باعلی(ع) به غدیر

وحسین(ع)باهستیش به کربلا!

ومهدی زهرابه عرفات

+ عیدتون مبارک

 همه اونایی که تو این مدت بامنو سرباز همراه بودن

 همه مهدی یاورای عزیز

 همه اونایی که میومدن ونظرنمیداددن

  اونایی که میومدن و کامنت میذاشتن( دستشون تنکس)

 اونایی که پوشیه میزنن ، چهرشونو به ما!!!هم نشون نمیدن

 اونایی که همیشه قصد سر به سر گذاشتن بقیه رو دارن

 اونایی منتظر هواپیماشون هستن و میخوان زودبپرن ( انگارپیش مااحساس غریبی میکنن)

عیدتون مبارک 

+ پیشاپیش عید غدیر هم به همه ی عاشقای مولا  تبریک میگم

  همچنین به سربازعزیز....

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۰
سرباز گمنام

پنج نفر بود?م. قرار بود موشک? طراح? کن?م که هرکس? بتواند از رو? کاتالوگ

آن را بسازد.در عرض دوساعت با لوازم آشپزخانه و دم دست? ، سر همش و

پرتاب کند. مصطف? رو? موتور موشک کار م? کرد. تخصص من سوخت بود،

سه نفر د?گر هم کارها? کامپ?وتر? و الکترون?ک? اش را م? کردند.روز? چهار

پنج ساعت کار م? کرد?م. همان جا تو? دانشگاه م? خواب?د?م. آنقدر سرمان

گرم بود که ?ادمان رفت دم سال تحو?ل برو?م خانه.

مصطف? شش ماه? تو? ?ک? از ارگان ها? نظام? کار کرده بود، م? گفت:"

م? دون? چرا از اونجا زدم ب?رون؟ ?ه تست کوچ?ک دو روزه رو دو هفته طولش

م? دادن. با?د کل? نامه نگار? م? کرد?." اما ما هرچ?ر? م? ساخت?م، همان

جا رو? پشت بام تستش م? کرد?م. مصطف? ذوق م? کرد.

***

تکه کلامش بود" رد?ف م?شه"

خورده بود?م به مشکل.فرمول نازل موشک را پ?دا نم? کرد?م.داشت?م نا ام?د

م? شد?م. ?ک نوع س?مان خاص بود. آنقدر مصطف? به ا?ن در و آن در زد تا

بالاخره از استاد ها? دانشکده فرمولش را گرفت.

شش ماه نشد که موشک را ساخت?م. همه چ?ز همان طور? بود که سفارش

داده بودند. برد?م جاده ? قم تستش کرد?م. جواب داد.ف?لم هم گرفت?م.

***

خبر که م? رس?د فلسط?ن? ها موشک زده اند به شهرک ها? اسرائ?ل?،

مصطف? رو? پا?ش بند نبود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو? بالکن اتاقمان گربه نگه م? داشتم. ?ک? دو روزه بود که وسط باغچه ?

خوابگاه پ?دا?ش کرده بودم. بچه ها? اتاق حساس بودند، به خاطر نجس?

پاک?. خ?ل? از گربه ? من دل خوش? نداشتند. پنج شش ماهه شده بود،

 هنوز من به ش غذا م? دادم. تو? ح?اط خوابگاه زندگ? م? کرد. چند

روز? رفتم شهرمان. وفت? برگشتم، شن?دم ?ک نفر با موتور زده به گربه،

مصطف? هم برش داشته و برده درمانگاه دانشکده ? دامپزشک?؛ نزد?ک م?دان

انقلاب. به ش واکسن زده بودند. ازش مراقبت کرده بود تا برگردم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۵
سرباز گمنام

?ک? از ارگان ها? نظام? دنبال ن?روها? فن?- مهندس? بود.مصطف? داوطلب

شد و رفت. رو? سوخت موشک کار م? کردند. بعض? از آن ها?? که آنجا

بودند، تخصص نداشتند. روش ها?? که به کار م?بردند، غ?ر علم? بود. مصطف?

باهاشان بحث م? کرد.کوتاه نم? آمد. رئ?س و مسئول هم نم? شناخت. به

شان م? گفت:" مثل زمان جنگ جهان? دوم کار م?کن?د."

م? د?د که ب?ت المال را هدر م? دهند. جلو?شان م? ا?ستاد. به ?ک سال

نکش?د زد ب?رون.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بالاخره جمع شد?م و?ک گروه درست کرد?م. م? خواست?م تو? بس?ج دانشگاه

کار علم? کن?م. قرار شد هرکس توانست از ?ک سازمان پروژه بگ?رد، ب?اورد تو?

گروه.

مصطف? دوست? داشت که شده بود مشاور فرمانده ? مهمات ساز?.

هماهنگ کرد و رفت?م پ?ش فرمانده. تازه آن موقع فهم?دم عجب اعتماد به

نفس? دارد مصطف?. هرچه را فرمانده م?گفت "ساخته ا?م"، م? گفت "ماهم

م? ساز?م؛ م? تون?م بساز?م"

قبلا کارها?? کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نم? زدم، ول? مصطف?

مدام اطلاعات رو م? کرد. فرمانده عکس ?ک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته

بودند. مصطف? گفت:" از ا?ن تفنگ ها? ام_16 آمر?کا??ه؟"

به فرمانده بر خورد. گفت:" نه خودمون ساخت?م"

ماشه ? تفنگ مشکل داشت. رو? رگبار که م? گذاشتند، داغ م? کرد و از کار

م? افتاد. دنبال ا?ن بودند برا?ش ماشه بسازند؛ با ?ک آل?اژ سبک پل?مر? که

مقاومت حرارت? اش اش بالا باشد، اما هنوز به نت?جه نرس?ده بودند. مصطف?

 تند گفت:" آقا ما م?ساز?م"

فرمانده کپ کرده بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۴
سرباز گمنام

خشک شدن دست نوازنده

محمد بن ریان نقل می کند : مامون برای رسیدن به هدفش (بدنام کردن حضرت امام جواد(ع) ) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد(ع) به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت .
به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع)، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند .مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند .کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد .
در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند وصوتی خوش داشت و عود می نواخت وجود داشت . وی به مامون گفت من توان آنرا دارم که نقشه ات را - وادار کردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم .
از اینرو در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامیکه مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد (ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون " از خدا بترس ای ریش بلند . دست مخارق از حرکت ایستاد ، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد. 
روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد . مخارق پاسخ داد چون امام جواد(ع) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .
الکافی ،ج1،ص 494 - اثبات الهداة ،ج3 ،ص332 - مدینة المعاجز ،ج7 ،ص 303 - حلیة الابرار ،ج4،ص565 - الوافی ،ج3،ص 828 - المناقب ،ج4 ،ص396 - البحار ،ج50،ص61 

امام جواد عل?ه‏السلام:

کس? که فرمان هوا? نفس خو?ش را م?‏برد، در حق?قت آرزو? دشمنش را بر م?‏آورد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهادت نهم?ن امام ش?ع?ان، امام جواد(ع) ، را به شما عز?زان تسل?ت م? گو?م.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۸
سرباز گمنام

 از حرم امام رضا (ع) آمد?م ب?رون. ن?مه شب بود؛ زمستان. هوا عج?ب سرد بود.

پ?رمرد م? رفت سمت حرم.

_سلام حاج?!

جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب تو? چشمها?ش جمع

شده بود. مصطف? شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پ?رمرد.

_ حاج آقا! التماس دعا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس خوان و نمره بگ?ر نبود، اما سرش درد م? کرد برا? کارها? عمل? و

آزما?شگاه?. سال سوم دانشگاه همراه هم رفت?م پ?ش معاون دانشجو??

دانشکده، پروژه بگ?ر?م. قبول کرد. ?ک پروژه به مان داد درباره ? فشارها?

پل?مر?. شب و روز تو? آزما?شگاه بود?م. کار سخت بود. من نتوانستم ادامه

 بدهم، اما مصطف? پا? کار ماند و تمامش کرد. نت?جه ? کارش شد ?ک مقاله

? علم?- پژوهش?.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اذان را گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برا? نماز. برگشتم، مصطف? هنوز

ن?امده بود. مثل هم?شه کله اش را کرده بود تو? جامهر? و مهرها را ز?ر و رو

 کرد، فوت کرد و ?ک? را داد دستم. گفتم:" ا?ن چ?ه؟"

بشکن زد ، گفت:" ا?ن مهر کربلاست. بگ?ر حالش رو ببر."

خ?ل? وقت ها رو? مهر ها ننوشته بود" تربت کربلا"

م? گفتم:" از کجا فهم?د? مال کربلاست؟"

م? گفت:" مهر کربلا از ق?افش پ?داست."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۴۱
سرباز گمنام

از آن بچه ها? شب امتحان? بود. کنکور را هم هم?ن طور خواند.از سر امتحان کنکور که آمد،

 گفت:" رتبه م سه رقم? م?شه، فقط هم مهندس? ش?م? شر?ف."

هم?ن هم شد؛ 729، مهندس? ش?م? شر?ف.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وسط اردو? بازد?د از مناطق جنگ?، بازد?د علم? جور کرده بودند؛ بازد?د علم? سد

 کرخه.مهندس سد برا? بچه ها حرف م? زد.مثلا بچه ها? دانشگاه شر?ف بودند؛شلوغ

 م?کردند ، الک? صلوات م? فرستادند، دست آخر هم ?ک? س?گارت انداخت. همه ترک?دند از

 خنده. جلسه بهم ر?خت. ب?شتر بچه ها که دنبال بهانه بودند،ول کردند و رفتند.مصطف? تا آخر

 ا?ستاد. شش دانگ حواسش به حرف ها? مهندس بود، گوش م? داد و سوال م? پرس?د.

 به قول بچه ها "جد? گرفته بود"

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آمده بود?م اردو? جنوب.مگر ب? خ?ال م?شد.بچه ها همه تو? سوله خواب?ده بودند، ول?

 مصطف? ول کن نبود.از اول اردو بند کرده بود که " الآن وظ?فه ? ما چ?ه؟چطور? م?شه

 فضا? جنگ رو تو? زندگ? الآنمون ب?ار?م؟ الآن هم مثل اون موقع زندگ? کن?م؟ اون موقع ها

 شما چ? کار م? کرد?د؟ بچه هاتون چ? کار م? کردن که شه?د شدن؟"

خوابم گرفته بود. گفتم :" ولم کن مصطف?. الآن خوابم م? آد. بر?م بخواب?م، فردا م? ش?ن?م

 حرف م? زن?م."

فکر م? کردم لابد فردا که ب?ا?د، ?ادش م? رود.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۳۳
سرباز گمنام

نصف شب بود، از مراسم فاطم?ه برگشته بود?م. ماش?ن نبود مصطف? برود خانه.پررنده پر

 نم? زد.رفت?م خانه ? ما.مادرم پشت? در را انداخته بود.دلمان ن?امد در بزن?م. گفتم:" ب?ا به

 خاطر حضرت زهرا(س) امشب ب?دار بمون?م."

رفت?م، نشست?م رو? ن?مکت پارک.

***

ن?م ساعت نشده گرفتندمان.فکر کردند معتاد?م، بردندمان کلانتر?. مصطف? گ?ر داده بود به

 افسر کلانتر?، م? گفت:" آقا، بذار?ن شب بمون?م هم?ن جا!"

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رفته بود?م کتاب بگ?ر?م. کتابخانه ? مدرسه دست بچه ها? بس?ج بود؛ بامرام بودند. خ?ل?

 زود رف?ق شد?م.

س?زده آبان اسم مارا هم نوشتند برا? رژه. لباس بس?ج? به مان دادند. بزرگ بود برا?مان.

 کوچک کرد?م تا اندازه شد. اسلحه هم به مان دادند. د?گر تمام زندگ?مان شد جنگ و شهادت،

 حال و هوا?? داشت?م؛ افسوس م? خورد?م که کاش ماهم زمان جنگ بود?م، جبهه م?

 رفت?م و شه?د م? شد?م.

***

برا? کنکور رفت?م جزوه ها? رزمندگان خر?د?م؛ به عشق رزمنده ها.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۴
سرباز گمنام

تو? کلاس همه قد کش?ده بودند، جز ما دونفر. چقدر وسط ح?اط مدرسه بسکتبال باز? کرد?م که قدمان بلند شود؛ نم? شد.

***

اول?ن سال? بود که روزه م? گرفت?م. مصطف? از کجا ?اد گرفته بود نماز شب بخواند ، نم? دانم، به من هم ?اد داد.قرار گذاشت?م نماز شب بخوان?م و برا? هم دعا کن?م. قبل از سحر? بلند م? شد?م، نماز شب م? خواند?م و آرزو م? کرد?م قد بکش?م. من برا? مصطف? دعا م? کردم و مصطف? برا? من.

***

مصطف? قد کش?د؛ ?ک سروگردن از همه ? ما بالاتر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تابستان بود؛ سال سوم دب?رستان. سه شنبه صبح ها م? رفت?م مسجد مهد?ه همدان؛ ز?ارت عاشورا.فکر م? کرد?م هر کس ب?شتر اشک بر?زد، خوشبخت تر است. اگر ?ک روز کم گر?ه م? کرد?م، تا فردا از غصه دق م? کرد?م. مصطف? بعض? وقت ها م? گفت:"تو نم? ذار? من گر?ه ام بگ?ره ، ب?ا از هم جدا بش?ن?م."

م? رفت ?ک گوشه م? نشست و به قول مداح ها برا? خودش نمک? گر?ه م? کرد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۰
سرباز گمنام