منتظران آقا(عج)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۳، ۰۰:۰۹ - س
    سلام

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

پائیز سال شصت و یک بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم .این‌بار نَقل همه مجالس توسل‌ها? ابراهیم به حضرت زهرا (س) بود، به منطقه سومارکه رفتیم و به هر سنگری که سر می‌زدیم از ابراهیم می‌خواستن که برای اونها مداحی کنه و از حضرت زهرا (س) بخوانه.

 شب در جمع بچه‌های یکی ازگردان‌ها شروع به مداحی کرد صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی می‌کردن و صداش رو تقلید می‌کردن وچیزهائی می‌گفتن که خیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و می‌گفت:"من مهم نیستم، اینا مجلس حضرت رو شوخی گرفتن. برای همین دیگه مداحی نمی‌کنم". هر چه می‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگیر، تو کار خودت رو بکن"، بی‌فایده بود آخر شب هم که برگشتیم مقر، قسم خورد که :"دیگه مداحی نمی‌کنم".

  ساعت حدود یک نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم که کسی دستم را تکان می‌دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "این بابا انگار نمی‌دونه خستگی یعنی چی؟" البته می‌دونستم که او هر ساعتی هم بخوابه ،قبل از اذان بیداره و مشغول نماز می‌شه. ابراهیم بچه‌های دیگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت.

بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحی حضرت زهرا(س) . اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه‌ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم رو دیده بودم از همه بیشتر تعجب ‌کردم، ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتیم. ب?ن راه دائم در فکر کارهای عیجب ابراهیم بودم.

یکدفعه نگاه معنی‌داری به من کرد و گفت: "می‌خوای بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟" گفتم: "خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که..." پرید تو حرفم و گفت: "چیزی که بهت می‌گم تا زنده‌ام جایی نقل نکن". بعد ادامه داد:"دیشب خواب به چشمم نمی‌اومد ول? نیمه‌های شب کمی خوابم برد، یکدفعه دیدم وجود مطهرحضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند: "نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم. هر کس گفت بخوان تو هم بخوان" دیگه گریه امان صحبت کردن بهش نمی‌داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۴:۵۷
سرباز گمنام

بازگشت عج?ب ?ک شه?د در شب تاسوعا!
شه?د «عل?رضا کر?م?» متولد ?? شهر?ور سال ???? مقارن با ا?ام ماه مبارک رمضان در محله س?رجان اصفهان است؛ او در خردسال? دچار ب?مار? شد و پزشکان معتقد بودند که ز?اد زنده نم?‌ماند، به طور? که در ? سالگ? کبد و? از ب?ن رفت و د?گر ام?د? به زنده ماندنش نبود.   پدرش، عل?رضا را نذر آقا ابوالفضل(ع) کرد و آن روز ا?ن کودک به طور معجزه‌آسا?? شفا گرفت و حت? سال‌ها بعد قهرمان ورزش‌ها? رزم? شد.   با آغاز جنگ تحم?ل? رژ?م بعث عراق عل?ه ا?ران، عل?رضا هم به م?دان رزم شتافت و در عمل?ات «محرم» در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پا?ش مجروح شد؛ بعد از پا?ان دوران مجروح?ت به جبهه بازگشت و فرمانده گردان ام?رالمؤمن?ن(ع) به خاطر شجاعت و مد?ر?ت? که عل?رضا از خود نشان داده بود، مسئول?ت دسته دوم از گروهان ابوالفضل(ع) را به او داد.   
نفر وسط عل?رضا کر?م? عل?رضا در آخر?ن د?دار با خانواده‌اش به مادر م?‌گو?د: «ما مسافر کربلائ?م، راه کربلا که باز شد برم?‌گرد?م» و در پا?ان آخر?ن نامه‌ا? هم که فرستاد، نوشته بود «به ام?د د?دار در کربلا».   عل?رضا در عمل?ات «والفجر ?ک» در منطقه فکه حضور پ?دا ‌کرد؛ در ا?ن عمل?ات هر دو پا?ش مورد هدف گلوله‌ بعث?‌ها قرار گرفت؛ فرمانده‌اش تلاش م?‌کرد تا او را به عقب برگرداند، اما عل?رضا م?‌گو?د: «شما فرمانده‌ا? برو بچه‌ها منتظرت هستند».   عل?رضا در حال? که رو? زم?ن افتاده و به سخت? م?‌خواست خودش را به سمت تپه‌ها بکشاند، ناگهان ?ک? از تانک‌ها? بعث به سرعت به سمت و? رفته و از رو? پاها?ش رد م?‌شود، عل?رضا?? که فقط 16 سال داشت...   
گردان حضرت اباالفضل(ع)   برادر شه?د، از روز? م?‌گو?د که عاشق حضرت ابوالفضل(ع) برم?‌گردد: آمدم خانه، مادرم ه?جان زده بود، با رنگ پر?ده گفت: «عل?رضا برگشته! پسر من بعد 16 سال برگشته» کم? مادر را نگاه کردم و گفتم: «آخه مادر چرا نم?‌خواه? قبول کن?، پسرت شه?د شده، جنازه‌اش هم تو? فکه مانده».   مادر گفت: «به خدا چند دق?قه پ?ش آمد، دست من را بوس?د و گفت: خسته‌ام، بعد رفت تو? اتاق و خواب?د».   ظهر همان روز اخبار اعلام کرد: فردا بعد نماز جمعه 3 هزار شه?د در تهران تش??ع خواهند شد، خبر بعد? ا?ن بود که اول?ن کاروان زائران ا?ران? امروز به طور رسم? وارد کربلا شد! ?کباره رنگم پر?د، حالا علت حضور عل?رضا و صحبت‌ها? مادر را فهم?ده بودم، عل? گفته بود: «من برم?‌گردم اما زمان? که راه کربلا باز شود!» حالا هم راه کربلا به طور رسم? باز شده.   با بن?اد شه?د تماس گرفت?م، کاملاً صح?ح بود، «عل?رضا کر?م?» اعزام? از اصفهان ?ک? از شهدا بود، چند روز? تا محرم باق? مانده بود، ما هم صبر کرد?م تا پ?کر عل?رضا ب?ا?د بعد مراسم بگ?ر?م اما خبر? نشد!   به سپاه و بن?اد شه?د و....مراجعه کردم، گفتند: شا?د تشابه اسم? بوده، خلاصه هر کس? چ?ز? گفت و ما هم نا ام?د شد?م؛ اما چند روز بعد پ?کر عل?رضا بازگشت! ا?ن مسئله عاد? نبود، پ?کر عل?رضا درست شب تاسوعا به اصفهان آمد، شب ابوالفضل العباس(ع)، همان شب او را به مسجد آوردند.   ا?ن عاشق آقا ابوالفضل(ع) در شب تاسوعا تش??ع شد، صبح روز بعد هم با مراسم با شکوه? پ?کر او را به خاک سپرد?م.   
آخر?ن دست نوشته عل?رضا   ?ک? از بچه‌ها? تفحص آمده بود خانه ما و م?‌گفت: «ا?ن شه?د به خواب عل?رضا غلام? مسئول گروه ما آمده  و گفته بود: وقت آن رس?ده که من برگردم!» بعد هم محل حضور خودش را گفته بود!   عل?رضا تاکنون مشکل سفر کربلا? بس?ار? را حل کرده! اصلاً به همه من و شما در آنجا وعده کرده! در پا?ان آخر?ن نامه‌اش خطاب به همه ما نوشته بود: «به ام?د د?دار در کربلا، برادر شما عل?رضا کر?م?».   
منبع:وبلاگ امام غر?ب

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۲ ، ۰۷:۲۹
سرباز گمنام
السلام ا? واد? کرببلا

السلام ا? سرزم?ن پر بلا

السلام ا? جلوه گاه ذوالمنن

السلام ا? کشته ها? ب? کفن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عالم همه قطره و در?است حس?ن ، خوبان همه بنده و مولاست حس?ن ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خو?ش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حس?ن
 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۷:۰۰
سرباز گمنام
حتما به ل?نک ز?ر سر بزن?د

عنوان پستش هست:

عاشورا و ش?طان?سم

مس?حا? سبحان


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۱
سرباز گمنام