منتظران آقا(عج)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۳، ۰۰:۰۹ - س
    سلام

قسمت اول، دوم وسوم (شه?د احمد? روشن)

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۳۶ ب.ظ

بچه را گذاشتند بغلش. تو? چشمها?ش زل زد.

-چشم ها? ا?ن بچه نشون م? ده که مرد بزرگ? م? شه.

دو سال بعد کردستان ترکش خورد.بدنش ه?چ وقت بر نگشت.

v    ***

مصطف? هم?شه عاشق عمو ابوالحسن بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از در مدرسه آمد تو.رفتم طرفش.دست دادم. پوستش زبر بود، مثل هم?شه.

v     ***

درس و باز? مان که تمام م? شد، م? رفت پا? م?ن? بوس کمک پدرش.همه کار م? کرد؛ از پنچر گ?ر? تا جارو کردن کف م?ن? بوس. تک پسر بود ول? لوس بارش ن?اورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دب?رستان، سال اول، نفر? سه چهارتا تجد?د آورد?م. سال دوم رفت?م رشته ? ر?اض?.افتاد?م دنبال درس.مسئله ها? جبر،مثلثلات و هندسه را که کس? تو? کلاس از پسشان برنم? آمد، حل م? کرد?م. صبح اول وقت قرار م? گذاشت?م م? آمد?م مدرسه، ?ک مسئله ? سخت را م? گذاشت?م وسط، هر کس? که زودتر ابتکار م? زد و به جواب م? رس?د، برنده بود. حال? به مان م? داد.درس ها? د?گرمان مثل تار?خ و ادب?ات ز?اد خوب نبود، ول? تو? درس ها? فکر? و ابتکار? هم?شه نمره ? اول کلاس بود?م. مصطف? ک?ف? م? کرد وقت? ?ک مسئله را از  دو راه حل م? کرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۹
سرباز گمنام

نظرات  (۱)

۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۴۴ ب? تو به سر نم?شود
روحش شاد
خدا لعنت کنه تمام بدخواهان ا?ن مملکت رو...
خدا به خانودشون صبر بده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">